startsدیکشنری انگلیسی به فارسیشروع می شود، شروع، ابتدا، اغاز، مقدمه، مبداء، شروع کردن، بنیاد نهادن، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، از جا پریدن، رم کردن
سفت کردندیکشنری فارسی به انگلیسیtauten, brace, clip, fasten, fix, set, starch, stiffen, strap, toughen