stationsدیکشنری انگلیسی به فارسیایستگاه ها، ایستگاه، مرکز، جایگاه، مقام، موقعیت، مرحله، وقفه، موقعیت اجتماعی، جا، در حال سکون، پاتوغ، ایستگاه اتوبوس و غیره، وضع، توقفگاه نظامیان و امثال ان، رتبه، مستقر کردن، در پست معینی گذاردن
فهرست فراخوانیmuster list, stations bill, muster rollواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی شامل اسامی خدمۀ کشتی و وظایف و محل استقرار آنها در مواقع اضطراری
فهرست فراخوانیmuster list, stations bill, muster rollواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی شامل اسامی خدمۀ کشتی و وظایف و محل استقرار آنها در مواقع اضطراری
پیمایش رفتوبرگشتیdouble-run traverseواژههای مصوب فرهنگستانپیمایشی که با رفت و برگشت بین نقطۀ شروع و نقطۀ پایان انجام میشود و در هر دو مرحله بر روی همۀ نقاط پیمایش ایستگاهگذاری (visiting stations) میشود
فهرست آتشfire billواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی شامل محلهایی که کارکنان در هنگام آتشسوزی باید برای خاموش کردن آتش در آنجا استقرار یابند و به وظایف مشخصی که برایشان تعیین شده است عمل کنند نیز: فهرست فراخوانی آتش fire stations bill