steerدیکشنری انگلیسی به فارسیهدایت کن، رهبری، گوساله پرواری، هدایت کردن، راندن، اداره کردن، راهنمایی کردن، بردن
وابستهدیکشنری فارسی به انگلیسیallied, ancillary, attaché, bound, contingent, correlative, dependent, germane, pertinent, relative, relevant, secondary, ster _, vassal