stringsدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته های، رشته، ریسمان، نخ، سیم، سلسله، زه، ردیف، قطار، دراز، عقد، رشته کردن، به نخ کشیدن، بصف کردن، زهدار کردن، نخ کردن، زه انداختن به، کشیدن
stringدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته، ریسمان، نخ، سیم، سلسله، زه، ردیف، قطار، دراز، عقد، رشته کردن، به نخ کشیدن، بصف کردن، زهدار کردن، نخ کردن، زه انداختن به، کشیدن، زهی، نخ مانند، ریشهای، چسبناک
سازهای زهیstringed instruments 2, string instruments, stringsواژههای مصوب فرهنگستانسـازهای خانـوادۀ ویلـن در ارکستر سمفونیک