بیمار معلومidentified patient, symptom bearer, symptom wearerواژههای مصوب فرهنگستانعضوی از یک گروه دارای پیوندهای قوی، مانند خانواده، که علائم اختلال روانی در او بروز میکند و درمان او نیازمند توجه و رسیدگی به وضع سایر اعضای گروه است که ظاهراً بیمار نیستند
شکلگیری علامتsymptom formationواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریة روانکاوی، شکلگیری تظاهرات جسمانی یا رفتاری یک تکانه یا تعارض ناخودآگاه که برانگیزانندة اضطراب است
روزنوشت غذا و نشانهfood and symptom diaryواژههای مصوب فرهنگستانگزارشی که در آن غذاها و نوشیدنیهای مصرفشده و نیز شدت و مدت نشانهها ثبت میشود
هماینددیکشنری فارسی به انگلیسیcollateral, college, concomitant, congruent, convocation, incidental, series, symptom
دلیلدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, argument, cause, consideration, excuse, ground, justification, occasion, proof, reason, score, symptom, warrant, wherefore, witness, why