تناملغتنامه دهخداتنام . [ ت َ م ] (ع مص ) افزون شدن و بسیار شدن . (ناظم الاطباء). || خفتن . (ناظم الاطباء).
تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت َ ] (اِ) ج ِ تن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو لشکر بیامد ز دشت نبردتنان پر ز خون و سران پر ز گرد. فردوسی .فراوان تنان زینهاری شدندفراوان به دژها حصاری شدند. اسدی (گرشاسب نا
تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت َ ] (نف ) در حال تنیدن . تننده : می تند گرد سرای و در تو غنده کنون باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان .کسائی .
تنانلغتنامه دهخداتنان . [ ت ِن ْ نا ] (ع اِ) مثنی تِن ّ. (منتهی الارب )، یقال : فلان تن فلان و هما تنان . (از ناظم الاطباء). رجوع به تن شود.