پتفوزلغتنامه دهخداپتفوز. [ پ َ ] (اِ) گرداگرد دهان ومنقار مرغان . (برهان ). پوزه . معرب آن فِطیسَه است : مستطعم الفرَس ، پتفوز اسب . (منتهی الارب ) : عاریت داده بدو سبلت و ریش و پتفوزببخارا شده هنگام صبا علم آموز. سوزنی .بشعر عذب دل
توفزلغتنامه دهخداتوفز. [ ت َ وَف ْف ُ ] (ع مص ) آماده ٔ بدی شدن : توفز للشر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).