توغچیلغتنامه دهخداتوغچی . (ترکی ، اِ مرکب ) شخصی که توغ بردارد. (از آنندراج ). علمدار. (ناظم الاطباء) : نگار توغچی آن پادشاه کشور حسن که توغ بیرق اوشد مدار لشکر حسن . سیفی (از آنندراج و بهار عجم ).رجوع به توغ شود.
توغیضلغتنامه دهخداتوغیض . [ ت َ ] (ع مص ) پرکردن آوند را: وغض فی الاناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تیغاتلغتنامه دهخداتیغات . (اِخ ) دهی از دهستان پسکوه است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تغاطلغتنامه دهخداتغاط. [ ت َ غاطط ] (ع مص ) همدیگر را در آب فروبردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماقل . تغامس . (اقرب الموارد). و رجوع به این دو کلمه شود.
تغایدلغتنامه دهخداتغاید. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) دوتا و کج گردیدن از نرمی و نزاکت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوتا و کج گردیدن زن در رفتار از نرمی . (از اقرب الموارد).