trackدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیر، شیار، راه، خط، جاده، رد پا، زنجیر، خط راه آهن، لبه، تسلسل، توالی، خط اهن، باریکه، نشان، مسابقه دویدن، اثر، دنبال کردن، پیگردی کردن، ردپا را گرفتن، پی کردن
tractدیکشنری انگلیسی به فارسیدستگاه، رساله، وسعت، مدت، مقاله، اثر، رشته، قطعه، کشش، حد، اندازه، رد بپا، نشریه
دو و میدانیtrack and field, athletics, athletic sportواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از مواد ورزشی غالباً انفرادی که هستۀ اولیۀ ورزشهای المپیکی در یونان باستان قلمداد میشوند و امروز به سه دستۀ مواد میدانی و مواد دو و مواد ترکیبی تقسیم میشوند
trackدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیر، شیار، راه، خط، جاده، رد پا، زنجیر، خط راه آهن، لبه، تسلسل، توالی، خط اهن، باریکه، نشان، مسابقه دویدن، اثر، دنبال کردن، پیگردی کردن، ردپا را گرفتن، پی کردن