پیوند همجاhomotopic transplantation, orthotopic transplantationواژههای مصوب فرهنگستانپیوند زدن یک بافت به محلی همسان با خاستگاه پیوندینه
پادگنهای پیوندtransplantation antigensواژههای مصوب فرهنگستانپادگنهای بافتسازگاری که در پذیرش پیوندینه اهمیت اساسی دارند
پیونددیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, association, bonds, cement, communion, conjunction, connection, couple, fusion, graft, implant, junction, juncture, knot, linkage, merger, relation, relationship, tie-in, tie-up, transplant, transplantation
دگرپیوندزنیxenogeneic transplantation, heterotransplantationواژههای مصوب فرهنگستانپیوند زدن یک دگرپیوندینه
پیوند زردپیtendon transplantationواژههای مصوب فرهنگستانپیوند زدن پیوندینۀ آزاد زردپی به جای بخش آسیبدیدۀ زردپی
پیوند ناهمجاheterotopic transplantationواژههای مصوب فرهنگستانپیوند زدن یک بافت به محلی متفاوت با خاستگاه پیوندینه