transpositionدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری، جابجا شدگی
بالۀ انتقالیtransposition flapواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بالۀ پوستی، معمولاً چهارگوش، که برای پوشاندن ضایعه به محل جدید منتقل میشود
ترانَهِشtransposition 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند بریده شدن ترانَهِشه از محل اصلی و جابهجایی آن در دِنای هدف
ترانَهِشتوفانstorm transpositionواژههای مصوب فرهنگستانفن بهکاررفته برای تعیین بارش بیشینۀ محتمل با جابهجایی یک گرتۀ عمق-پهنه- مدت بارش از محل رویداد واقعی آن به مکانی که رخداد آن انتظار میرود
انتقال 5transposition 1واژههای مصوب فرهنگستاننتنویسی یا اجرای موسیقی در نغمهای متفاوت با نغمۀ اولیه
transpositionsدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقالها، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری، جابجا شدگی
ترانَهِشتوفانstorm transpositionواژههای مصوب فرهنگستانفن بهکاررفته برای تعیین بارش بیشینۀ محتمل با جابهجایی یک گرتۀ عمق-پهنه- مدت بارش از محل رویداد واقعی آن به مکانی که رخداد آن انتظار میرود