unbalanceدیکشنری انگلیسی به فارسیعدم تعادل، عدم توازن، اختلال مشاعر، اختلال مشاعر پیدا کردن، غیر متعادل کردن، تعادل بر هم زدن
بیتوازنی ولتاژvoltage unbalanceواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ ناشی از اختلاف میان انحرافهای ولتاژ بر روی فازهای مختلف در نقطهای از سامانۀ چندفازه (polyphase system) که از اختلاف میان جریانهای فاز یا بیقرینگی هندسی در یک خط حاصل میشود
طول میدان نامتوازنunbalanced field lengthواژههای مصوب فرهنگستانطول باندی که در آن مسافت برخاست با مسافت اضطراری برابر نباشد
طرح نامتعادلunbalanced design, imbalanced design, nonorthogonal designواژههای مصوب فرهنگستانطرحی آزمایشی که در آن شمار مشاهدات در سطوح مختلف برابر نیست
خراب کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbotch, cave, destroy, devastate, mangle , mess, ruin, unbalance, unmake, waste, queer
مختل کردندیکشنری فارسی به انگلیسیencumber, discomfit, dislocate, disrupt, hamper, interfere, invade, snag, unbalance, upset, violate
بیتوازنی ولتاژvoltage unbalanceواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ ناشی از اختلاف میان انحرافهای ولتاژ بر روی فازهای مختلف در نقطهای از سامانۀ چندفازه (polyphase system) که از اختلاف میان جریانهای فاز یا بیقرینگی هندسی در یک خط حاصل میشود