unfoldingدیکشنری انگلیسی به فارسیآشکار شدن، اشکار کردن، باز کردن، اشکار شدن، فاش کردن، رها کردن، تاه چیزی را گشودن
پروتئینواتابیprotein unfoldingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که به ازهمپاشیدگی اتصالات غیراشتراکی یک پروتئین یا تجمع پروتئینی کمک میکند
پروتئینواتابیprotein unfoldingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که به ازهمپاشیدگی اتصالات غیراشتراکی یک پروتئین یا تجمع پروتئینی کمک میکند