hunchدیکشنری انگلیسی به فارسیهانچ، قوز، ظن، گوژ، قلنبه، فشار با ارنج، کوهان، احساس وقوع امری در اینده، قوز کردن، خم کردن، بشکل قوز دراوردن، تنه زدن
سیرنشدگیunsaturationواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن مادۀ حلشده در محلول کمتر از حدِ انحلالپذیری حلاّل باشد متـ . اشباعنشدگی
سیرنشدهunsaturatedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی محلولی که بتواند مقادیر جدیدی از مادۀ حلشده را در خود حل کند متـ . اشباعنشده
بررسی سنتیunsystematic surveyواژههای مصوب فرهنگستانپیمایشی ساده در باریکهای از محدودة مورد بررسی، برای جمعآوری یا وارسی بقایای سطحی و ثبت و ضبط موقعیت آنها باتوجهبه پدیدارهای مشهود
ردهبندی غیرنظارتیunsupervised classificationواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای خوشهبندی دادهها که در آن ارزیابی میزان درستی خوشهبندی ازطریق بازخورد از یک منبع دانش خارجی امکان ندارد