لغتنامه دهخدا
وحش . [ وَ] (ع مص ) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن . (منتهی الارب ). جامه ٔ خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرسنه : بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت . و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی . وحشی یکی آن . ج ، وحوش . وُحشان .