بیدار شدم، بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن
wakken
عاقلانه
بیدار شدم، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن
wauken
چوپکین . (ص نسبی ) چوبک زن . چوبکی . (شعوری ص 352).
wakener
بیدار می شود، بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن
بیدار شدن، بیدار کردن، بیداری کشیدن
wakeners
waken
wake, waken
activate, waken
bestir, stir, wake, waken
awake, awaken, wake, waken
بازخوانی
بیدار شدن، بیدار کردن