wakken
بیدار شدم، بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن
عاقلانه
بیدار شدم، از خواب بیدار کردن، شب زندهداری کردن
wauken
چوپکین . (ص نسبی ) چوبک زن . چوبکی . (شعوری ص 352).