workدیکشنری انگلیسی به فارسیکار، شغل، وظیفه، ساخت، عملیات، زحمت، سعی، چیز، کارخانه، زیست، فعل، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، استحکامات، کار کردن، عمل کردن، زحمت کشیدن
برّهگویش کرمانشاهکلهری: wark/ barx گورانی: wark/ barx سنجابی: wark/ barx کولیایی: wark زنگنهای: wark/ barx جلالوندی: wark زولهای: wark کاکاوندی: wark هوزمانوندی: wark
bulwarkدیکشنری انگلیسی به فارسیدروازه بان، بارو، خاکریز، خاکریز یا جان پناه، حامی، دیوار، پناه، دیواره سد، موج شکن، سنگر بندی
باروbulwarkواژههای مصوب فرهنگستانبخش دیوارهمانندی که دورتادور شناور، بالاتر از سطح آزاد عرشه، امتداد مییابد تا از افتادن بار یا افراد به دریا جلوگیری شود