جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َ / ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب گوال . (غیاث اللغات ). ظرفی باشد از پشم بافته که چیزها در آن کنند. (برهان ) : جمال و زیب دانا کم نگردداگر چندش بپوشی در جوالی . ناصرخسرو.- <sp
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َوْ وا ] (ع ص ) گردنده . بسیار جولان کننده . (منتهی الارب ) : چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چون صبح بود چهره ٔ شمشیر تو بسام .مسعودسعد.
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج ِ / ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جول . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جول شود.
جوالیلغتنامه دهخداجوالی . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جالیة. رجوع به جالیه شود. || مال جوالی ؛ سرانه ای که از جلای وطن کنندگان گرفتندی و آنرا مال الجماجم نیز گفتندی . و سپس بهر جزیه ای اطلاق گردید. (اقرب الموارد). رجوع به جالیة شود.