آب لمبوفرهنگ فارسی عمیدمیوۀ لهیده و پرآب؛ میوهای که آن را با دست فشار داده و آبکی کرده باشند، مانند انار.
آب لمبوفرهنگ فارسی معین(لَ) (ص مر.) (عا.) = آب لنبو: 1 - میوه ای که در اثر فشردن آبش را از دانه جدا کرده باشند، مانند انار. 2 - هرچیز له شده .
دهانۀ شمعspark plug gap/ sparking-plag gap, electrode gap, gap between electrodes, electrode separation,electrode spacing, spark gap 1, plug gap, air gap, spark-plug electrode gap, sparking plug openningواژههای مصوب فرهنگستانفضای بین الکترود مرکزی و الکترود جانبی شمع که تخلیۀ الکتریکی و درنتیجه، جرقه زدن در آن جا صورت میگیرد تا احتراق سوخت در محفظۀ احتراق را امکانپذیر کند
دهانۀ رینگpiston ring end gap, piston ring gap, ring gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین دو سر رینگ پیستون متـ . دهانۀ حلقه
کاف چشمهگاهیsource-point gap, shotpoint gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ میان نزدیکترین گروههای لرزهیاب در دو طرف چشمه
محاسبه از آغازab initio calculation, ab initio computationواژههای مصوب فرهنگستانمحاسبۀ شکل هندسی یک مولکول تنها با استفاده از ترکیببندی و ساختار مولکولی که از حل معادلۀ شرودینگر برای یک مولکول معین به دست میآید
آبکیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه مانند آب باشد.۲. آبدار؛ پرآب.۳. آبلمبو.۴. [مقابلِ غلیظ] رقیق.۵. بیمحتوا.۶. (اسم) مشروب.
فشردگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد تراکم، فشار، سنگینی، تحمیل، تنگنا، تنگی فشار هوا، هوای فشرده استنوسیس، اختناق، خفگی، خفهسازی، فقدان هوا تنگی نفس، آسم آبگیری، اعتصار، آبلمبو کردن خشکسازی محدودیت
خمیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی وشتالو، اسفنجی، آبدار، گوشتدار، لِه، خمیر، کوفته، زیادرسیده، آب لمبو، کوبیده، غلیظ، نیمهمایع تخرمه، زیادپخته تجزیهشده نرم، منعطف لجنی، باتلاقی سفت، [◄ چگال 324]
باریکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد اریک، لاغر، ظریف، باریکاندام، نازکاندام، نازک نیقلیان، نحیف، نزار، اسکلت، استخوانی، مدادی، تکیده، ضعیف باریکترازمو لطیف، نازکبدن آب لمبو، لِه تَنگ، چسب نفوذپذیر ظریف [کلام]
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) نام ماه یازدهم از سال ملی یهودو ماه پنجم از سال عرفی و دیوانی آنان و غُرّه ٔ آن بگفته ٔ مورخین قدیم با سلخ مرداد یا غُرّه ٔ شهریور مطابق است . و این ماه نزد بنی اسرائیل ماه عزا و ماتم باشد. و بروز پسین آن وفات هارون است و یهود بدان روز روزه دارند. (از قاموس کتاب مقد
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان ت
آبفرهنگ فارسی عمید۱. ماه یازدهم سال سُریانی یا رومی مطابق مردادماه.۲. ماه یازدهم از سال ملی یهود.۳. ماه هشتم در تقویم شمسی کشورهای عربی که بعد از تموز و پیش از ایلول و مطابق ماه اوت فرنگی است.
آبفرهنگ فارسی عمید۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد منجمد میشود.۲. مقدار زیادی از این مایع که در یکجا جمع شود، مانندِ دریا، برکه، و
دان و آبلغتنامه دهخدادان و آب . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ) از اتباع . دانه و آب . چینه و آب .- دان و آب مرغها را دادن ؛ چینه و آب در دسترس آنان نهادن .
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال باختری راور و هفت هزارگزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، در 10هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی جنوب چلوی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 66هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مال رو کرمان به سیرچ . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).