آبدهلغتنامه دهخداآبده . [ ب ِ دَ ] (ع ص ، اِ) چیستان . چربک . سخن غریب . مثل . حکایت . بردک . || آن داهیه که بماند یاد کردن آن همیشه . (ربنجنی ). || جانور وحشی . || مرغ که بر جای ماند و بسردسیر و گرمسیر نشود. || سختی . (ربنجنی ). ج ، اوابد.
آبدهفرهنگ فارسی عمید۱. آبدهنده.۲. آن قسمت از مجرای قنات در زیرزمین که آب از آن بیرون میآید و داخل قنات میشود.
ابیدهلغتنامه دهخداابیده . [ اَ دَ ] (اِخ ) نام منزلی از منازل ازدالسّراة. و ابن موسی گوید: ابیده از دیار یمانیین است میان تهامه و یَمن .
هبیدةلغتنامه دهخداهبیدة. [ هََ دَ ] (ع اِ) یک دانه حنظل . یکی از حنظل . (معجم متن اللغة) (لسان العرب ).
ابدحلغتنامه دهخداابدح . [ اَ دَ ] (ع ص ، اِ) فضای فراخ . || مرد درازبالا. || ستور فراخ پهلو. || ابدح و دبیدح ؛ لاش ماش . حکی الاصمعی ان الحجاج قال لجبلة قل لفلان اکلت مال اﷲ بأبدح و دبیدح فقال له جبلة خواسته ٔ ایزد بخوردی بلاش ماش . (میدانی ).
ابضهلغتنامه دهخداابضه . [ اُ ض َ ] (اِخ ) آبی است بنی عنبر یا طی را بر ده میلی مدینه و بدانجا نخلستان است .
آبدهانلغتنامه دهخداآبدهان . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه سِر نگاه نتواند داشت : آبدهانی است که سخن نگاه نتواند داشت . (نفثةالمصدور، در صفت قلم ).
آبدهی 1discharge 1واژههای مصوب فرهنگستان1. آهنگ جریان آب سطحی در واحد زمان 2. آهنگ خارج شدن آب زیرزمینی در واحد زمان
آبدهی 2hydration 3واژههای مصوب فرهنگستانوارد کردن مولکول آب در یک مولکول دیگر برای تشکیل مولکولی با ساختار جدید
ابدهلغتنامه دهخداابده . [ اُب ْ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است در اندلس از ناحیه ٔ جیان و معروف است به ابدةالعرب .
آبدهانلغتنامه دهخداآبدهان . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه سِر نگاه نتواند داشت : آبدهانی است که سخن نگاه نتواند داشت . (نفثةالمصدور، در صفت قلم ).
آبدهی 1discharge 1واژههای مصوب فرهنگستان1. آهنگ جریان آب سطحی در واحد زمان 2. آهنگ خارج شدن آب زیرزمینی در واحد زمان
آبدهی 2hydration 3واژههای مصوب فرهنگستانوارد کردن مولکول آب در یک مولکول دیگر برای تشکیل مولکولی با ساختار جدید