حبیلةلغتنامه دهخداحبیلة. [ ح َ ل َ ] (اِخ ) ابن عامر. عسقلانی او را به عنوان حبیلة و حثیلة و حمیلة یاد کرده است . رجوع به حمیله و الاصابه ج 1 ص 325 و 326 و ج 2</span
حبلةلغتنامه دهخداحبلة. [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) قریه ای از قرای عسقلان که حاتم بن سنان حبلی بدان منسوب است . (معجم البلدان ).
انجوی شیرازیلغتنامه دهخداانجوی شیرازی . [ اَ ج َ ی ِ ] (اِخ ) میرزا علی نقی آبله کوب فرزند میرزا محمد صادق شیرازی از شاعران قرن سیزدهم بود. (از مرآةالفصاحة، نسخه ٔ خطی کتابخانه سلطان القرائی از فرهنگ سخنوران ).
خامنهلغتنامه دهخداخامنه . [ م ِن ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسه ٔ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای <span class="hl" dir="ltr"
گلندوکلغتنامه دهخداگلندوک . [ گ َ ل َ دُ وَ ] (اِخ ) گل هم دورودک . دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران ، واقع در باختر متصل به بنجارکلا، مرکز بخش افجه ، سر راه فرعی ناران به لشکرک . هوای آن سرد و دارای 309 تن سکنه است . آب آن از قنات و رودخ
کوبلغتنامه دهخداکوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت . زدن . صدمه . آسیب . (فره
آبلهلغتنامه دهخداآبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه : یا بکفش اندر بکفت و آبله شد
آبلهفرهنگ فارسی عمید۱. تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود؛ تاول.۲. نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و ایجاد بثورات میشود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی میماند. Δ برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح میکنند. حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک، و بعضی
آبلهفرهنگ فارسی معین(لَ یا بِ لِ) ( اِ.) 1 - تاول ، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است ، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ ~ افرنگ : سیفلیس .
آبلهلغتنامه دهخداآبله . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . تاوَل . مَجْل . مَجْله . نفط. جدر. بثره . دژک . خجوله . نفاطه : یا بکفش اندر بکفت و آبله شد
آبلهفرهنگ فارسی عمید۱. تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود؛ تاول.۲. نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و ایجاد بثورات میشود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی میماند. Δ برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح میکنند. حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک، و بعضی
بادآبلهلغتنامه دهخدابادآبله . [ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ) آبله ٔ هلاک کننده را گویند و بعربی جدری خوانند.(برهان ) (آنندراج ). آبله ٔ هلاک کننده و آنرا باد آوله و باد لوطه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). حُماق . حُمَیقاء. (ربنجنی ). آنَک . آبَک . (برهان ). مرض اطفال . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتا