آبچینفرهنگ فارسی عمید۱. پارچهای که بدن خود را پس از شستوشو با آن خشک کنند؛ حوله.۲. پارچهای که تن مرده را پس از غسل دادن با آن خشک کنند: ◻︎ به پیمان که چیزی نخواهی ز من / ندارم به مرگ آبچین و کفن (فردوسی: ۶/۴۳۱).
آبچینفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - حوله . 2 - پارچه ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می کنند. 3 - کاغذ آب خشک کن .
تورسنگgabionواژههای مصوب فرهنگستانقفسی توری پر از قلوهسنگ و قطعات مختلف که با قرار دادن تعدادی از آنها بر روی هم، بهصورت خشکهچینی، از ریزش دیوارۀ خاکی جلوگیری میکنند
پایان غیرعادیabend, abnormal endواژههای مصوب فرهنگستانمتوقف شدن برنامهریزینشدۀ اجرای برنامه براثر مواجهۀ رایانه با دستور یا فرایندی ناشناس
ابن حبانلغتنامه دهخداابن حبان . [ اِ ن ُ ح ِب ْ با ] (اِخ ) محمدبن احمد بستی . وفات 354 هَ.ق . در سن 80 سالگی . تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت ْ آنکه گفته بود نبوت
آبخشک کنلغتنامه دهخداآبخشک کن . [ خ ُ ک ُن ْ] (اِ مرکب ) آبخُشکان . کاغذ پرزدار که بدان مرکب نوشته خشک کنند. نشافه . و آن را آبچین نیز توان گفت .