آبگردلغتنامه دهخداآبگرد. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گرداب : مگرد گرد آبگرد هیبتش که درکشد ترا بدم چو اژدها.ابوالفرج رونی .
آبگردفرهنگ فارسی عمید= گرداب: ◻︎ مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).
حبریتلغتنامه دهخداحبریت . [ ح ِ ] (ع ص ) خالص . بی آمیغ. صرف . بحت : کذب حبریت ؛ دروغ محض . (منتهی الارب ).
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن معذر. یکی از شعرای ابتداء دولت اموی است . او به اکابر و ملوک نپیوست و در قبیله ٔ خویش میزیست واشعاری نهایت دلنشین دارد و از جمله این دو بیت از مرثیه ٔ بلیغه ٔ او که در وفات برادر خویش گفته است :تطاول لیلی لم انمه تقلباًکأن ّ فراشی حال
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) ابن هَرثمه عذری . شاعری از عرب . و بعضی نام او را اربد گفته اند.
ابیردلغتنامه دهخداابیرد. [ اُ ب َ رِ ] (اِخ ) مردی بود از حمیر که به قبیله ٔ بنی سلیم رفت و کشته شد.
آبگردانلغتنامه دهخداآبگردان . [ گ َ ](اِ مرکب ) چم فلزین . ملعقه ٔ کلان باندازه ٔ باطیه ٔ دسته دار که بدان از دیگ های بزرگ آب و جز آن برگیرند.
آبگردانفرهنگ فارسی عمیدظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.
آبگردانفرهنگ فارسی معین(گَ)(اِمر.) ظرفی دسته دار مانند ملاقه ، اما بزرگتر از آن ، که به وسیله آن آب ، آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر می ریزند.
آبگردانلغتنامه دهخداآبگردان . [ گ َ ](اِ مرکب ) چم فلزین . ملعقه ٔ کلان باندازه ٔ باطیه ٔ دسته دار که بدان از دیگ های بزرگ آب و جز آن برگیرند.
آبگردانفرهنگ فارسی عمیدظرف بزرگ و دستهدار شبیه ملاقه که با آن آب یا غذای آبکی مانند آش و آبگوشت را از ظرفی به ظرف دیگر میریزند.
آبگردانفرهنگ فارسی معین(گَ)(اِمر.) ظرفی دسته دار مانند ملاقه ، اما بزرگتر از آن ، که به وسیله آن آب ، آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر می ریزند.