آبگونلغتنامه دهخداآبگون . (ص مرکب ) برنگ آب . آبی . کبود. ازرق : ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ]چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی .الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی . <p class="aut
آبگونفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ آب؛ آبی.۲. صاف و روشن مانند آب.۳. آبدار؛ جوهردار.۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون.۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون.۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن میتراود.۶. حوض؛ آبگیر.۷. (اسم) نشاسته.
آبگونفرهنگ فارسی معین1 - (ص مر.) آبی ، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون ، نیلوفر. 5 - نشاسته .
حبیونلغتنامه دهخداحبیون . [ ح َب ْ بی ی ] (اِخ ) طائفه ای از عرب . بطن من بنی الولید. وهم بنوحبةبن راشدبن الولید. (صبح الاعشی ج 1 ص 332).
ابونلغتنامه دهخداابون . [ اَ ] (اِخ ) (دیر...) یا دیر انبون . دیریست در جزیره و نزدیک آن گوری کلان و گویند قبر نوح نبی است .
آبگونپیراشامگیhydropericardiumواژههای مصوب فرهنگستانتجمع مایع آبگون (serous fluid) زلال در کیسۀ غشایی احاطهکنندۀ برونشامه قلب
آبگونپیراشامگیhydropericardiumواژههای مصوب فرهنگستانتجمع مایع آبگون (serous fluid) زلال در کیسۀ غشایی احاطهکنندۀ برونشامه قلب
جهان آبگونلغتنامه دهخداجهان آبگون . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای روشن . عالم درخشان . (فرهنگ فارسی معین ) : میزند جان در جهان آبگون نعره ٔ یالیت قومی یعلمون .مولوی .
چتر آبگونلغتنامه دهخداچتر آبگون . [ چ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آسمان . (ناظم الاطباء). برای آسمان استعمال کنند. (از فرهنگ نظام ).
چرخ آبگونلغتنامه دهخداچرخ آبگون . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . فلک . کنایه از آسمان و سپهر : راصد چرخ آبگون بوده قطره تا قطره قطر پیموده . نظامی .رجوع به چرخ و چرخ آبنوس شود.
گنبدآبگونلغتنامه دهخداگنبدآبگون . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ترا جان در این گنبد آبگون یکی کارکن رفتنی لشکری است .ناصرخسرو.
هفت چتر آبگونلغتنامه دهخداهفت چتر آبگون . [ هََ چ َ رِ ] (اِ مرکب ) کنایت از سماوات سبع باشد که هفت آسمان است . (برهان ).