آبیارلغتنامه دهخداآبیار. [ آب ْ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سمنان و دامغان میان سمنان و تلیستان در 230 هزارگزی طهران .
آبیارلغتنامه دهخداآبیار. [ آب ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کشت را آب دهد. اویار. آب بخش . میرآب . قلاد. ساقی : تا کشت تخم مهر تو، یکدم جدا نشداز چشمه سار خون جگرآبیار چشم .کمال اصفهانی .
حبارلغتنامه دهخداحبار. [ ] (اِخ ) شهریست [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم ).
حبارلغتنامه دهخداحبار. [ ح َب ْ با ] (ع ص ) سمعانی گوید: هذه النسبة الی بیع الحبر و عمله و هو السواد الذی یکتب به .و فیروزآبادی گوید: حبار بمعنی حبرفروش غلط باشد.
چابارلغتنامه دهخداچابار. (اِخ ) دهی جزء دهستان بزجلو بخش وفس شهرستان اراک در 17 هزارگزی جنوب خاوری کمیجان و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی .کوهستانی و سردسیر است با 202 تن سکنه ، آب آن از قنات ، مح
آبیاریلغتنامه دهخداآبیاری .[ آب ْ ] (حامص مرکب ) کار آبیار. سقایت : به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه بسال فتح گل خارمند شد بویا. خوندمیر مورخ .- آبیاری کردن ؛ آب دادن . مشروب کردن . آب پاشی کردن . آب زدن . سیرآب
آبیاری بارانیsprinkler irrigation, overhead irrigationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آبیاری که در آن آب از بالای سطح خاک با آبپاشهای مخصوص بهصورت قطرههای باران پاشیده میشود
آبیاریلغتنامه دهخداآبیاری .[ آب ْ ] (حامص مرکب ) کار آبیار. سقایت : به آبیاری دولت بباغ نصرت شاه بسال فتح گل خارمند شد بویا. خوندمیر مورخ .- آبیاری کردن ؛ آب دادن . مشروب کردن . آب پاشی کردن . آب زدن . سیرآب
آبیاری بارانیsprinkler irrigation, overhead irrigationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آبیاری که در آن آب از بالای سطح خاک با آبپاشهای مخصوص بهصورت قطرههای باران پاشیده میشود
آبیاری ترازcontour irrigationواژههای مصوب فرهنگستانروشی در آبیاری زمینهای شیبدار که در آن جویچهها بر روی خطوط تراز کنده میشوند تا فرسایش خاک براثر آبیاری به کمترین میزان برسد