حجل حجللغتنامه دهخداحجل حجل . [ ح َ ج َ ح َ ج َ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای که بدان گوسفندان را زجر کنند و یا برخیزانند برای دوشیدن . (منتهی الارب ).
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح ِ ج ِ / ح ِ ج ِل ل ] (ع اِ) بند. پای بند که بر پای نهند. (ناظم الاطباء). پای برنجن . خلخال . (منتهی الارب ). ج ، احجال و حجول .
آجیل فروشیلغتنامه دهخداآجیل فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل آجیل فروش . || (اِ مرکب ) دکان آجیل فروش .
کسبهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، دکاندار، مغازهدار، بنگاهی، بقال، نانوا، خباز، عطار، بزاز، آهنگر، صنعتگر صاحب نمایشگاه، صاحب فروشگاه آسیابان، آشپز، اوراقچی، سمسار، امانتفروش، عتیقهفروش، عکاس، علاف، علاقهبند فروشنده، -فروش، میوهفروش، آجیلفروش، بارفروش، خردهفروش، عمدهفروش (موارد بیشتر ◄ فروشگاه 796، کار
فروشلغتنامه دهخدافروش . [ف ُ ] (اِمص ) فروختن . (آنندراج ). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم ) فروشنده . (آنندراج ). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.ترکیب ها:آجیل
پیشه ورانلغتنامه دهخداپیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب
آجیللغتنامه دهخداآجیل . (اِ) خشک میوه . مجموع پسته ، بادام ، نخود، فندق ، تخمه ٔ کدو و تخمه ٔ هندوانه ٔ تف داده و نمک زده یا آچارده . || نقل ، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه .- آجیل مشکل گشا ؛ خشک میوه ها باشد که زنان بن
آجیلفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو، و تخم هندوانۀ تفتداده.
آجیلفرهنگ فارسی معین( اِ.) میوه خشک مرکب از پسته ، بادام ، فندق ، تخمه و مانند آن . ؛ ~ مشکل گشا آجیلی مرکب از هفت جزء (پسته ، فندق ، مغز بادام ، نخودچی ، کشمش ، خرماخارک ، توت خشکه ) که برای رفع مشکل نذر کنند و بخرند و میان هفت نفر متدین تقسیم کنند.
آجیللغتنامه دهخداآجیل . (اِ) خشک میوه . مجموع پسته ، بادام ، نخود، فندق ، تخمه ٔ کدو و تخمه ٔ هندوانه ٔ تف داده و نمک زده یا آچارده . || نقل ، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه .- آجیل مشکل گشا ؛ خشک میوه ها باشد که زنان بن
آل و آجیللغتنامه دهخداآل و آجیل . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل آجیل . آجیل و جز آن . آجیل با امثال آن .
آجیلفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو، و تخم هندوانۀ تفتداده.