آخرچیلغتنامه دهخداآخرچی . [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آخورچی . جلودار اسبان :درزمان ْ آخرچیان چست و خوش گوشه ٔ افسار او گیرند و کش .مولوی .
اخریلغتنامه دهخدااخری . [ اُ را ] (ع ص ، اِ) تأنیث آخَر. نقیض اولی . دگر. دیگر. پسین . دومین . ج ، اُخریات ، اُخَر. || آن جهان . آن سرای . عقبی . آخرت (مقابل دنیا).- اخری القوم ؛ کسی که در آخر قوم باشد.
اخریلغتنامه دهخدااخری . [ اَ خ ُ ری ی ] (ص نسبی ) هذه النسبة الی اخروهی قصة (ظ: قصبة) دهستان بین جرجان و بلادحراسان (ظ: خراسان ) هکذا ذکره ابوبکر الخطیب الحافظفی کتاب المونیف (؟) و اطنابی قراة بخط ابی عبداﷲ محدبن عبدالواحد الدما والحافظ الاصبهان ان اخر قریة بدهستان و هو دخل تلک البلاد و عرف ا
آخرینلغتنامه دهخداآخرین . [ خ ِ ] (ص نسبی ) بترکیب فارسی بمعنی پسین و واپسین . ج ، آخرینان : آخرین نفس ، آخرین لحظه .
آخریانلغتنامه دهخداآخریان . (اِ) اَخْریان . جهاز. بتات . (مهذب الاسماء). اثاث البیت . سِلْعة. متاع . کالا. (زمخشری ). قماش .مال التجارة: رسم آن بازار چنان بوده است که هرچه آخریان معیوب بودی از برده و ستور و دیگر آخریان باعیب ، همه بدین بازار فروختندی . (تاریخ بخارای نرشخی ).آخریان خرد سفته
آخریانفرهنگ فارسی عمیدمال و اسباب؛ کالا؛ متاع؛ مالالتجاره؛ قماش: ◻︎ آخریانِِ خِرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی: لغتنامه: آخریان)، ◻︎ دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (؟: لغتنامه: اَخریان).
آخرینلغتنامه دهخداآخرین . [ خ ِ ] (ص نسبی ) بترکیب فارسی بمعنی پسین و واپسین . ج ، آخرینان : آخرین نفس ، آخرین لحظه .
آخریانلغتنامه دهخداآخریان . (اِ) اَخْریان . جهاز. بتات . (مهذب الاسماء). اثاث البیت . سِلْعة. متاع . کالا. (زمخشری ). قماش .مال التجارة: رسم آن بازار چنان بوده است که هرچه آخریان معیوب بودی از برده و ستور و دیگر آخریان باعیب ، همه بدین بازار فروختندی . (تاریخ بخارای نرشخی ).آخریان خرد سفته
آخریانفرهنگ فارسی عمیدمال و اسباب؛ کالا؛ متاع؛ مالالتجاره؛ قماش: ◻︎ آخریانِِ خِرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی: لغتنامه: آخریان)، ◻︎ دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (؟: لغتنامه: اَخریان).