آداب

'ādāb

معنی

۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده.
۲. [جمعِ ادب] روش‌های نیکو.

مترادف

تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک

برابر پارسی

آیینها، روش ها، فرهنگ ها، فرهنگ ها، روش ها، آیین ها

جست‌وجوی دقیق

آداب

لغت‌نامه دهخدا

آداب . (ع اِ) ج ِ اَدَب . رسوم : نصر احمد سامانی ... سخت نیکو برآمد و بر همه ٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی ). گفت [ دزدی ] میخواهم ... آداب طریقت آموزم . (کلیله و دمنه ).موسیا آداب دانان دیگرندسوخته جان و روانان دیگرند. <p class="author

آداب

فرهنگ فارسی عمید

۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده.۲. [جمعِ ادب] روش‌های نیکو.

آداب

etiquette

واژه‌های مصوب فرهنگستان

آداب ناظر بر کنش و رفتار و لباس پوشیدن در خلال کسب‌وکار و فعالیت‌های اجتماعی گوناگون

آداب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

ceremony, etiquette, manners, rites

آداب

فرهنگ فارسی معین

[ ع . ] جِ ادب ؛ رسوم ، عادات .

جست‌وجوی هم‌آوا

اقتباس 2

adaptation 2/ adapt

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فرایند بازآفرینی یک اثر

هداب

لغت‌نامه دهخدا

هداب . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُدّاب . (منتهی الارب ). رجوع به هُدّاب شود. || ج ِ هَدَب . (منتهی الارب ). رجوع به هدب شود.

پادیاب

لغت‌نامه دهخدا

پادیاب . (اِ مرکب ) رجوع به پادیاو شود.

احداب

لغت‌نامه دهخدا

احداب . [ اِ ] (ع مص ) مهربان گردانیدن : احدب علیه . || گوژپشت گردانیدن : اَحدَبه اﷲ.

احضاب

لغت‌نامه دهخدا

احضاب . [ اِ ] (ع مص ) رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد. || احضاب نار؛ افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب ).

جست‌وجوی مشابه

آدابدان

فرهنگ مترادف و متضاد

آدابشناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادیآداب، متادب

آدابدانی

فرهنگ مترادف و متضاد

آدابشناسی، ادب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت

خوش آداب

لغت‌نامه دهخدا

خوش آداب . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) رسم و آداب دان . مؤدب . خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ).

آداب البحث

لغت‌نامه دهخدا

آداب البحث . [ بُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) صناعت نظری که آدمی را بکیفیت مناظره و شرائط آن آشنا سازد تا در بحث و الزام و غلبه ٔ بر خصم خطا نکند. (تعریفات جرجانی ).