آزفرهنگ فارسی عمید۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
آزلغتنامه دهخداآز. (اِ) زیاد جُستن . زیاده جوئی . افزون خواهی . افزون طلبی . خواهش بسیاری از هر چیز. طمع. ولع. حرص . شره . شُح ّ. تنگ چشمی : از فرطعطای او زند آزپیوسته ز امتلا زراغن . ابوسلیک .جاه است و قدر و منفعه آن را که طَمْع
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
آزمون آزمقیاسbench-scale testingواژههای مصوب فرهنگستانآزمون مواد یا روشها یا فرایندهای شیمیایی در مقیاس کم
آزار دادنلغتنامه دهخداآزار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رنج و درد و الم دادن . آزردن . اذیت کردن . ایذاء. آزار کردن . رنجانیدن .
اشآزلغتنامه دهخدااشآز.[ اِش ْ ] (ع مص ) بی آرام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ترسانیدن . (منتهی الارب ).
اشتآزلغتنامه دهخدااشتآز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتئاز. رمیدن . (منتهی الارب ). اِشتَاءَز؛ نفر. (اقرب الموارد).
تب آزلغتنامه دهخداتب آز. [ ت َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از شدت حرص باشد. حرارت طمع. شدت و حدت شره : کفت عیسی آسا به اعجاز همت تب آز را پیش از آهنگ بسته .خاقانی .