آزمودنیلغتنامه دهخداآزمودنی . [ زْ / زِ دَ ] (ص لیاقت ) ازدرِ آزمودن . درخور آزمودن . محتاج آزمودن .
آزمودنلغتنامه دهخداآزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص ) تجربت . تجربه . امتحان . اختبار. (زوزنی ). ابتلا. تجریب . (دهار). آزمایش کردن . تدریب . بلاء. (ادیب نطنزی ). بلا. بلو. ابلا. تجریس .بور. ابتیار. احتناک . سنجیدن . خبرت . (دهار). سبر. فتنه . افتتان . وارسی کردن .
آزمودنفرهنگ فارسی عمید۱. آزمایش کردن؛ امتحان کردن.۲. تجربه کردن.۳. خوبی و بدی چیزی را سنجیدن؛ وارسی کردن.۴. تمرین کردن.
پذیرفتاری کُپهایbulk susceptibilityواژههای مصوب فرهنگستانپذیرفتاری مغناطیسی ناشی از همة کانیهای موجود در نمونة آزمودنی
شرطیسازیconditioning 1واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که از طریق آن آزمودنی به محرکی خاص پاسخ معینی میدهند
ناآزمودنیلغتنامه دهخداناآزمودنی . [ زِ / زْ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل آزمایش . که درخور آزمودن نیست . || که احتیاج به آزمودن ندارد. رجوع به آزمودنی شود.