آزورلغتنامه دهخداآزور. (ص مرکب ) آزوَر : جرعه ٔ جام خود اگر بخورم نکند درد منتم رنجورفرد باش ای حمیت قانعخاک خور ای طبیعت آزور.انوری .دهان تیر چنان باز مانده از پی چیست اگر نشد بجگرگوشه ٔ عدوت آزور؟<p class="author"
آزورلغتنامه دهخداآزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع : چو داننده مردم شود آزورهمی دانش او نیاید ببر. فردوسی .چنین داد پاسخ که فرشیدوردیکی آزور مرد بیخواب و خورد.<p
آزورفرهنگ فارسی عمیدحریص؛ صاحب آز؛ آزمند: ◻︎ چو دانندهمردم بُوَد آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی: ۷/۵۲).
آزورفرهنگ فارسی عمید= آزوَر: ◻︎ جرعهٴ جام جود اگر بخورم / نکند دُرد منّتم مخمور ـ مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری: ۲۳۸).
حجورلغتنامه دهخداحجور. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به یمن بنام حجوربن اسلم بن علیان بن زید، همدانی است . و گویند در یمن نزدیک زبید موضعی است که حجورالیمن خوانده شود و نسبت بدان حجوری است . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: نام قضایی است در یمن تابع ولایت حدیده و بر جبل سراةاز سوی شمال شرقی با سن
حجورلغتنامه دهخداحجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن علیان بن زیدبن حاشدبن حشم بن خیوان بن نوف بن همدان . شهر حجور در یمن بنام او میباشد. (معجم البلدان ). جد قبیله ای از همدان و قحطان است . (زرکلی ص 214 از نهایة الارب ص <s
حجورلغتنامه دهخداحجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد بنی سعدبن زیدبن مناةبن تمیم ، پس عمان . فرزدق گوید:لوکنت تدری ما برمل مقیدبقری عمان الی ذوات حجور.اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است .
حجورلغتنامه دهخداحجور. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حِجر. (ترجمان عادل بن علی ). ج ِ حِجر، که اسب مادیان است . (منتهی الارب ).
حزورلغتنامه دهخداحزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک رسیده و زورمندشده . ج ، حزاورة. (منتهی الارب ). || مرد ضعیف . (منتهی الارب ). || مرد قوی . لغت از اضداد است . (منتهی الارب ). کلندره . (در سه نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء).
آزوریلغتنامه دهخداآزوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) (از پهلوی آزوریه ، خواهش . هوی ̍) طمع. حرص . ولع. شهوت . هوی ̍. خواهش .
آویشن آزوربهThymus kotschyanus, Thymus eriophorus, Thymus hyrcanus, Thymus arthrocladosواژههای مصوب فرهنگستانگونهای آویشن به شکل بوتهای با ساقههای خیزان و بسیار منشعب و شاخههای گلدهنده به طول 8 تا 18 سانتیمتر و در زیر گلآذین پوشیده از کرکهای نسبتاً کوتاه و خمیده و برگهای تخممرغی یا تخممرغیـ سهگوش به طول 8 تا 14 و به عرض 4 تا 7 میلیمتر و با کرکهای مژهای پراکنده در قاعده و رگبرگهای برجسته و
آژورلغتنامه دهخداآژور. (ص مرکب ) در بعض فرهنگهاآزور ضبط کرده اند و بیت انوری را که در فرهنگها برای آزور نیز شاهد آمده مثال آورده اند. و ظاهراً تصحیف آزور باشد.
آزوریلغتنامه دهخداآزوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) (از پهلوی آزوریه ، خواهش . هوی ̍) طمع. حرص . ولع. شهوت . هوی ̍. خواهش .