اجمودلغتنامه دهخدااجمود. [ اَ ] (اِ) آجمود. اجموده . اجواین خراسانی . و در بعض کتب طبی بمعنی کرفس گرفته اند. (مؤید الفضلاء). کرفس را گویند. (برهان قاطع) (شعوری ). و در بعض کتب بمعنی کهورا آمده . اجمود ظاهراً هندی است .
عظموتلغتنامه دهخداعظموت . [ ع َ ظَ] (ع اِمص ) بزرگی و خودنمائی و ناز و گردن کشی و بزرگ منشی و نخوت . (منتهی الارب ). کبر و نخوت و زهو، و واوو تاء آن زائد است مبالغه را. (از اقرب الموارد).
عزموتلغتنامه دهخداعزموت . [ ] (اِخ ) (بمعنی تا بموت قوی ) نام موضعی است در بن یامین . وبرخی آن را همان حزمه دانسته اند که در شمال عناثوث یعنی عناثای تازه واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
آزمودواژهنامه آزادآزْموْدَ:(azmoda) در گویش گنابادی یعنی با تجربه ، متبحر ، کارآزموده ، بلد ، حرفه ای ، اُستاد
شاه آزمودلغتنامه دهخداشاه آزمود. [ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) مجرب از طرف شاه . شاه آزموده : چنان چون فریدون مرا داده بودترا دادم این تاج شاه آزمود.فردوسی .
آزمودواژهنامه آزادآزْموْدَ:(azmoda) در گویش گنابادی یعنی با تجربه ، متبحر ، کارآزموده ، بلد ، حرفه ای ، اُستاد
رزم آزمودلغتنامه دهخدارزم آزمود. [ رَ آ زْ / زِ ] (ن مف مرکب ) مخفف رزم آزموده . رزم آزما. جنگ آزموده . رجوع به مترادفات کلمه شود. || (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) رزم آزمودگی . (یادداشت مؤلف ) : که گردی چو سهراب دیگر نبودبه زور و به
شاه آزمودهلغتنامه دهخداشاه آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزموده ٔ شاه که شاه او را تجربت کرده باشد. رجوع به شاه آزمود شود.