آسایشلغتنامه دهخداآسایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دویم آسودن . راحت . استراحت . آسانی . آسودگی . دعه . وداعَت . خفض عیش . تنعم . رَوح . مقابل رنج : بدانگه که می چیره شد بر خردکجا خواب و آسایش اندرخورد. فردوسی .شما را از آسای
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
حشایشلغتنامه دهخداحشایش . [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ حشیش . گیاهان خشک . (منتهی الارب ) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست . مولوی .دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی . مو
احشاشلغتنامه دهخدااحشاش . [ اِ ] (ع مص ) شل شدن و خشک گردیدن دست : احشاش ید؛ خشک شدن دست . (تاج المصادر). || یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش . || احشاش کلأ؛ بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند. || احشاش مَراءة؛ خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || اَحَش ّ ال
آسایشگاهلغتنامه دهخداآسایشگاه . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن آسایند. جای استراحت . آرام . آرامگاه . || بیت اللطف . || ساناتوریوم . (فرهنگستان ).
آسایشگاهفرهنگ فارسی عمید۱. جای آسایش؛ محل استراحت و خواب.۲. جایی که بیماران نیازمند به مراقبت دائم و طولانیمدت را نگهداری و معالجه کنند؛ ساناتوریوم.
آسایش جولغتنامه دهخداآسایش جو. [ ی ِ ] (نف مرکب ) آسایش جوی . آنکه آسایش طلبد. آنکه فراغت و کاهلی دوست گیرد.
تن آسایشلغتنامه دهخداتن آسایش . [ ت َ ی ِ ] (اِ مرکب ) راحت . استراحت . آسایش تن . آسودگی تن . تن آسائی : که تمکین اورنگ شاهی ازوست تن آسایش مرغ و ماهی ازوست . حافظ.رجوع به تن و تن آسائی و تن آسانی شود.