حشوشلغتنامه دهخداحشوش . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَش ّ. بستانها. بوستانها: حشوش ثلاثه ٔ ارض ؛ اردبیل و عمان و هیت است . || ادب جای . حاجت جای . (منتهی الارب ).
هشوشلغتنامه دهخداهشوش . [ هََ ] (اِخ ) قبیله ای است از قبایل عرب فارس که از اعراب بر نجداند. مسکن آنها نواحی بندر هندیان از بلوک فلاحی است و معیشت آنها از گوسفند و مادیان و شتر و زراعت دیمی و زبانشان عربی است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
هشوشلغتنامه دهخداهشوش . [ هََ ] (ع ص ) شاة هشوش ؛ گوسپندبسیارشیر. (از منتهی الارب ). ثارّة باللبن . || ناقة هشوش ؛ شتر بسیارشیر. (از اقرب الموارد).
پاسوزلغتنامه دهخداپاسوز. (ن مف مرکب ) در تداول عامیانه . عاشق شیفته .- پاسوز کسی شدن ؛ زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی .