آسیابلغتنامه دهخداآسیاب . (اِ مرکب ) (از: آس + آب ) آس که بقوت آب گردد، و توسعاً، هر نوع دیگر از آن . آب آسیا. آب آس : چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد و گردی ؟ (ویس و رامین ).بخواهد همی خوردمان آسیاب بدندان ما، در، گیا
آسیابفرهنگ فارسی معین[ په . ] (اِمر.) آسی که با نیروی آب کار می کند. ؛ ~به نوبت کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت .
آسیابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی اب، آسیا لهکننده، خردکننده، پودرکننده، آبمیوهگیری هاون، سوهان، سمباته، رنده آردبیز، الککننده آسیای آبی، آسیای بادی، دستی، اسبی، برقی آسیابان قسمتهای آسیا، تنور، پره، گلو، ناو، ناوسار، سنگ آسیا، چرخ آسیا، خراس، آس
حسابلغتنامه دهخداحساب . [ ح ُس ْ سا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاسب : بر دست او حملی روان کرد که اقلام کتاب و افهام حساب از حد و حصر آن قاصر آید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). در اعداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پشته ها را چون قلم حساب بند از بند فرو پاشید. (ترجم
حسابلغتنامه دهخداحساب .[ ح َس ْ سا ] (اِخ ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی . و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی القعده ٔ سال <span class="
حصابلغتنامه دهخداحصاب . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی است به منی که از آنجا رمی جمره کنند. و آن را بنام محصب نیز نامند. یوم الحصاب ؛ روزی است که در شعر بدان اشارت شده است . (معجم البلدان ).
آسیابانلغتنامه دهخداآسیابان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) آسبان . طَحّان : چو بشنید از آسیابان سخُن نه سر دید از آن کار پیدا نه بن . فردوسی .فروماند از آن آسیابان شگفت شب تیره اندیشه اندرگرفت . فردوسی .هر آنک
آسیابانیلغتنامه دهخداآسیابانی . (حامص مرکب ) حرفه ٔ آسیابان . طِحانت . آسبانی : آنکه رفتم بکسب فضل و هنرکاشکی رفتمی بدهقانی کاش کردی بدهر بخت سیاه روسفیدم به آسیابانی .؟
طاحونةدیکشنری عربی به فارسیاسياب , ماشين , کارخانه , اسياب کردن , کنگره دار کردن , اسياب بادي , هر چيزي شبيه اسياب بادي , چرخيدن
آسیاب خسروخانلغتنامه دهخداآسیاب خسروخان . [ ب ِ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام محلی در راه مشهد بباجگیران میان شاخه و دوربادام ، در 207430 گزی مشهد.
آسیابانلغتنامه دهخداآسیابان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) آسبان . طَحّان : چو بشنید از آسیابان سخُن نه سر دید از آن کار پیدا نه بن . فردوسی .فروماند از آن آسیابان شگفت شب تیره اندیشه اندرگرفت . فردوسی .هر آنک
آسیابانیلغتنامه دهخداآسیابانی . (حامص مرکب ) حرفه ٔ آسیابان . طِحانت . آسبانی : آنکه رفتم بکسب فضل و هنرکاشکی رفتمی بدهقانی کاش کردی بدهر بخت سیاه روسفیدم به آسیابانی .؟
چم آسیابلغتنامه دهخداچم آسیاب . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 8 هزارگزی باختر مسجدسلیمان کنار راه مسجد سلیمان به انجیرک واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 155 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غ
چم آسیابلغتنامه دهخداچم آسیاب . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترکه در اهواز، بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 8 هزارگزی باختر مسجدسلیمان ، کنار راه مسجدسلیمان به انجیرک واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 160 تن سکنه دارد. آب
چم آسیابلغتنامه دهخداچم آسیاب . [ چ َ ] (اِخ ) رجوع به بن آسیاب شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جوی آسیابلغتنامه دهخداجوی آسیاب . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 740 تن . آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات ، چغندر، پنبه و شغل اهالی زراعت ، گله داری ، صنایع دستی زنان کرباس بافی است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ
چارآسیابلغتنامه دهخداچارآسیاب . (اِخ ) از توابع کوهکیلویه است این بلوک طولش از لیراوی الی رودخانه ٔ خرسان تخمیناً چهل فرسخ واز باشت تا جایزان بیست و شش فرسنگ میباشد. دو رودخانه ٔ عظیم از کوه کوهکیلویه از طرف مغرب کردستان و از جانب مشرق خیرآباد و دو رودخانه ٔ کوچک یکی از ممسنی و دیگری از ماهورات ک