آصاللغتنامه دهخداآصال . (ع ص ، اِ) ج ِ اصیل . صاحب اصلان . || محکم رایان . || (اِ) شبان گاه ها. عشایا.
احصاللغتنامه دهخدااحصال . [ اِ ] (ع مص ) احصال نخل ؛ غوره کردن خرمابُن . (منتهی الارب ). باغوره شدن خرما. (تاج المصادر).
آساللغتنامه دهخداآسال . (اِ) بنیان . پایه . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (شعوری ) (انجمن آرا) (برهان جامع) (بعض فرهنگهای هندوستانی ) : ز دانا شنیدم که پیمان شکن زن جاف جاف است آسال کن . ابوشکور (از جهانگیری و فرهنگهای بعد از او).این کل
غدولغتنامه دهخداغدو. [ غ ُ دُوو ] (ع اِ) ج ِ غدوة. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ج ِ غداة، و منه قوله تعالی : بالغدو و الاَّصال (قرآن 15/13)؛ ای بالغدوات . او اصله المصدر فعبر به عن الوقت کما یقال آتیک طلوع الشمس . (منتهی الارب ).
اصیللغتنامه دهخدااصیل . [ اَ ] (ع ص ) صاحب اصل بمعنی صاحب نسب ، ای کسی که آبا و اجداد او شریف و نجیب باشند. (غیاث ). آنکه دارای اصل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خداوند اصل و حسب و نسب و بزرگ . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3). صاحب اصل . صاحب نسب .