آغاللغتنامه دهخداآغال . (اِ) آغار. اُغُر.- بدآغال ؛ بداُغُر. بدآغار : چون کلاژه همه دزدندو رباینده چو خادهمه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .معروفی .
آغاللغتنامه دهخداآغال . (نف مرخم ) در کلمات مرکبه مانند مرگ آغال و بدآغال ، مخفف آغالنده است : ز روی تیغ تو اندر دو چشم دشمن تودهان گشاده نماید نهنگ مرگ آغال .ازرقی .
آغاللغتنامه دهخداآغال . (اِ) آغِل . || خانه ٔ زنبوران . زنبورخانه . || خانه ٔ پشه و امثال آن . || آغاز و ابتدا.
آغالفرهنگ فارسی عمید۱. = آغالیدن۲. آغالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بدآغال، مردآغال.۳. (اسم مصدر) تحریک؛ آغالش.
اغیاللغتنامه دهخدااغیال . [ اَ ] (اِخ ) رودباری است به یمامه یا آن ذات اغیال است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اغیاللغتنامه دهخدااغیال . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ غِیل ؛ درختان انبوه و درهم و درختان نی و حلقا وبیشه ٔ شیر و جنگل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ غِیل ، هر رودبار باآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غُیول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
اغیاللغتنامه دهخدااغیال . [ اِ ] (ع مص ) به سال دو باربچه آوردن گوسپندان : اغیلت الغنم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به سال دو بچه آوردن گوسپندان . (آنندراج ). دو بار بچه زائیدن گوسپند در سال . (از اقرب الموارد). || درهم پیچیده شاخ و برگ گردیدن درخت : اغیل الشجر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ایغالفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آن است که شاعر قبل از آوردن قافیه مقصود خود را بیان کرده باشد و بعد برای تمام کردن شعر کلمهای بیاورد که زائد به نظر آید.
آغالشلغتنامه دهخداآغالش . [ ل ِ ] (اِمص ) عمل و اسم مصدر آغالیدن . بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت . تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری . شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن . میان دو کس ب
اغورلغتنامه دهخدااغور. [ اُ غُرْ ] (اِ) اُغُر. شگون . آغال . فال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به آغال و اغال شود.- اغور بخیر ؛ وقتت خوش .- بداغور ؛ شوم . بدآغال .- خوش اغور ؛ خوش آغال . میمون . خجسته . (یادداشت بخ
لامشگرلغتنامه دهخدالامشگر. [ م ِ گ َ ] (اِ) درخت پشه غال را گویند و به عربی شجرةالبق خوانند. (برهان ). سده . (جهانگیری ). درخت پشه دار که آن را آغال پشه نیز گویند. (آنندراج ). نام درختی که آن را کژم و پشه دار و سارشکدار و سده و آغال پشه نیز گویند. (جهانگیری ). سارخکدار. سیاه درخت . قره آغاج .<b
خوش اغورلغتنامه دهخداخوش اغور. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غُرْ ] (ص مرکب ) میمون . مبارک . خوش اغر. خوش آغال .
خوش آغرلغتنامه دهخداخوش آغر. [ خوَش ْ / خُش ْ غ ُ ] (ص مرکب ) خوش آغال . خجسته . میمون . (یادداشت مؤلف ). خوش اُغر.
خوش اغرلغتنامه دهخداخوش اغر. [ خوَش ْ / خُش ْ اُ غ ُ ] (ص مرکب ) میمون . مبارک . خوش آغال . خوش اغور. نیکوفال .
آغال پشهلغتنامه دهخداآغال پشه . [ پ َش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) نام درختی که آن را به عربی شجرةالبق گویند. پشه غال . سارخکدار. سارشکدار. لامشگر. کژم . کنجک . ناژین . پشه خار. پشه دار. دردار. و نام دیگرآن سده است . و خریطه گونه ها بر آن پدید آید که پشه در آن جای دارد
آغالشلغتنامه دهخداآغالش . [ ل ِ ] (اِمص ) عمل و اسم مصدر آغالیدن . بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت . تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری . شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن . میان دو کس ب
خوش آغاللغتنامه دهخداخوش آغال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش آغور. خجسته . میمون . (یادداشت مؤلف ).
مرغ آغاللغتنامه دهخدامرغ آغال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای باش مرغان . (آنندراج ). قفس ماکیان . (ناظم الاطباء) : گویند روستایی را بازی به دست افتاد بنا بر عدم وقوف و مهارت این فن در مرغ آغال با ماکیانی چند سر داده ، سر آن را محکم کرد. (نصیرای همدانی از آنندراج ).
قوش آغاللغتنامه دهخداقوش آغال . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، سکنه ٔ آن 69 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و کرباس بافی است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
بدآغاللغتنامه دهخدابدآغال . [ب َ ] (ص مرکب ) بَداغُور. بَداُغُر. شوم . بی یمن . بدشگون . بی میمنت . بدآغاز. (یادداشت مؤلف ) : چو کلاژه همه دزدند و رباینده چو خادهمه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .معروفی (از فرهنگ اسدی از یادداشت مؤلف ).</