آغردنلغتنامه دهخداآغردن . [ غ َ دَ ] (مص ) خوردن . (فرهنگ اسدی ، خطی ) : باده خوریم اکنون با دوستان زآنکه بدین وقت می آغرده به .خفاف (ازفرهنگ اسدی ، خطی ).
آغاردانلغتنامه دهخداآغاردان . (ترکی ، اِ) آغاج دَلَن . دارتمک . داربر. سودانیات . شقراق . ستوچه . (زمخشری ). دارکوب .
میل آغاردانلغتنامه دهخدامیل آغاردان . (اِخ ) دهی است از دهستان گیوی بخش سنجبد شهرستان خلخال ، واقع در 15هزارگزی شمال گیوی با 334 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4</