آغللغتنامه دهخداآغل . [ غ ِ / غ ُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگاه . آغیل . شوغا. شب غاز. شب غازه . شوغار. شوغاره . شب غاو. آغول . نَغِل . نُغول . باغل . غال . آغال . غو
آغلفرهنگ فارسی عمید۱. جایی در کوه یا خانه که برای جا دادن گوسفندان در شب درست کنند.۲. لانۀ مرغ خانگی؛ محلی برای اسکان گوسفند، بز، و سایر دامها.
آغلفرهنگ فارسی معین(غَ یا غُ) ( اِ.) 1 - جایی برای گوسفندان و گاوان . 2 - لانة مرغ خانگی . 3 - لانه زنبور.
آغیللغتنامه دهخداآغیل . (اِ) این کلمه با چشم مرکب شود و صورت مرکبه ، بخشم دیدن معنی دهد : نرمک او را یکی سلام زدم کرد زی من نظر بچشم آغیل . حکاک .چشم آغول و چشم آلوس مرادف آن است و امروز چشم غُله رفتن ، بغضب و با چشمهای دریده در کس
آغیللغتنامه دهخداآغیل . (اِ) ستورگاه . ستورخانه . آخور. اصطبل . (زمخشری ). جای برای گوسفندان و گاوان به شب . و امروز آغِل به کسر غین گویند، و نیز آغُل بضم غین و آغول .
اغللغتنامه دهخدااغل . [ ] (اِخ ) همان اغول حاجب است که از امرای محمد خوارزمشاه درخوارزم بود. (از تاریخ جهانگشا ج 1 ص 97 و 124). همان مغول حاجب است . رجوع به تاریخ غازان ص <span class="hl" di
اغللغتنامه دهخدااغل . [ اَ غ ِ ] (اِ) جایی باشد که در کوه وصحرا بجهت خوابانیدن گوسفندان سازند. (آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). و آن را آغل بالمد نیز خوانند. (آنندراج ). اغول است یعنی جای خوابیدن گوسفندان . (انجمن آرای ناصری ). آغل و جای باش گوسفندان در کوه و بیابان . (ناظم الاطباء). بمعنی آ
آغلیسلغتنامه دهخداآغلیس . (از یونانی ، اِ) (بمعنی طاهر) فنجنکشت . (مخزن الادویه ). پنج انگشت . فنطافلون . ذو خمسة اوراق . ذو خمسةاصابع. دل آشوب . سگسنبویه . فقد. فقده . سیسبان . اثلق .بنطافلن . بنطاباطیس . بنطاطومن . بنطادقطولن . آغنس .
آغلگذاریcowpenningواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای حاصلخیز کردن زمین بهطوریکه مدتی در یک قطعه زمین گاو و گوسفند رها میکنند و پس از انباشت فضولات، آن را شخم میزنند
داش آغللغتنامه دهخداداش آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 17 هزارگزی خاور بوکان و 17هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل سالم و دارای 50
آغلیسلغتنامه دهخداآغلیس . (از یونانی ، اِ) (بمعنی طاهر) فنجنکشت . (مخزن الادویه ). پنج انگشت . فنطافلون . ذو خمسة اوراق . ذو خمسةاصابع. دل آشوب . سگسنبویه . فقد. فقده . سیسبان . اثلق .بنطافلن . بنطاباطیس . بنطاطومن . بنطادقطولن . آغنس .
آغلگذاریcowpenningواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای حاصلخیز کردن زمین بهطوریکه مدتی در یک قطعه زمین گاو و گوسفند رها میکنند و پس از انباشت فضولات، آن را شخم میزنند
داش آغللغتنامه دهخداداش آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 17 هزارگزی خاور بوکان و 17هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل سالم و دارای 50
داش آغللغتنامه دهخداداش آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و یکهزارگزی باختر شوسه ٔ ارومیه به مهاباد. دامنه معتدل و مالاریایی و دارای 310 تن سکنه است . آب آنج
چشم آغللغتنامه دهخداچشم آغل . [ چ َ / چ ِ غ ِ / غ ُ ] (اِ مرکب ) چشمالوس و نگریستن بیک گوشه ٔ چشم بود. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 199). از گوشه ٔ چشم نگاه کردن باشد، اعم از قهر و غضب یا غم
ساری آغللغتنامه دهخداساری آغل . [ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 48 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . کوهستانی و معتدل . آب آن ا
گودآغللغتنامه دهخداگودآغل . [ گُو غ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری سبزوار و 7 هزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ عمومی سبزوار به شاهرود. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن <span class