کلید دگرسازalt key, altواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که معمولاً با یک یا دو کلید دیگر بهطور همزمان فشار داده میشود تا کارکردی غیر از کارکرد اصلی هریک از کلیدهای ترکیبشونده ایجاد کند متـ . دگرساز
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گردشگری بینقارهایlong-haul tourism, long-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفر طولانی غالباً بینقارهای که با هواپیما معمولاً بیش از پنج ساعت طول میکشد
آل و آجیللغتنامه دهخداآل و آجیل . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل آجیل . آجیل و جز آن . آجیل با امثال آن .
آللغتنامه دهخداآل . (اِ) نام دیوی مادینه ، یعنی پری بدکار در خرافات زنانه که بشب ششم جگر زچگان بَرَد و آنان را هلاک کند. || بیماری که زن نوزاده را رسد تا شش روز پس از وضع حمل .- مثل آل ؛ زنی بداندرون و بدخواه .|| مرضی به صورت صرع که زنان حامله را افتد . || ق
آللغتنامه دهخداآل . (اِخ ) نام قلعه ای بخراسان : شنیدم از این مرزها هرچه گفت بلندی ّ و پستی ّ و راز نهفت چو آل و چو فخروم و چون دشت گل بخوبی نمود آنچه بودش بدل .فردوسی .
آللغتنامه دهخداآل . (پسوند) َال . چنانکه آله (َاله ) در آخر بعض کلمات ، گاه ادات نسبت باشدو گاه افاده ٔ معنی تشبیه کند، مانند انگشتال به معنی چون انگشت ، یعنی لوت . عور. بی سازوبرگ : ز خانمان وقرابت بغربت افتادم بماندم اینجا بی سازوبرگ و انگشتال . <p clas
آللغتنامه دهخداآل . (ص ) سرخ . احمر : دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرددو رخ چو نار شکفته چو برگ لاله ٔ آل . فرخی .از تازه گل و لاله که در باغ بخندددر باغ نکوتر نگری چشم شود آل . فرخی .میرُست ز
آللغتنامه دهخداآل . (ع اِ) گروه خویشان . (مهذب الاسماء). خاندان (مجمل اللغه ). دودمان . دوده . فرزندان . فرزندزادگان . خویشان . خویشاوندان . تبار.اولاد. اهل . اهل خانه . اهل بیت . عیال . اهل و عیال . قبیله و عشیره . قوم . چون : آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب . آل افریغ. آل اﷲ (مجازاً). آل
پوئرتو رآللغتنامه دهخداپوئرتو رآل . [ ءِ ت ُ رِ ] (اِخ ) شهری در ساحل جنوبی اسپانیا در ایالت قادس (کادیکس )، و در 11هزارگزی جنوب شرقی قادس ، 10630 تن سکنه و یک لنگرگاه ، رصیف ، صید ماهی ، و تجارت نمک دارد.
خیرمآللغتنامه دهخداخیرمآل . [ خ َ م َ ] (ص مرکب ) خوش عاقبت . خوشبخت . (ناظم الاطباء). آنکه فرجام کار او خیر و خوبی است .
رنگ آللغتنامه دهخدارنگ آل . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگی که زردیش کم و قدری مایل به سرخی بود. رنگ شکری . رنگ نباتی . (آنندراج ). رجوع به رنگ شکری و رنگ نباتی شود.
سیاه آللغتنامه دهخداسیاه آل . (اِ مرکب ) (درخت آل ) این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران میروید. آنرا در کجور و کلارستاق آل ، در گیلان سیاه آل ، سال و سل ، در رامسر سهال ، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص <s
سرآللغتنامه دهخداسرآل . [ س َ ] (ص ) کسی را و چیزی را گویند که مانند فلک و آسیا و گردون سرگردان و همیشه در گردیدن باشد. (برهان ). کسی و چیزی که مانند فلک و آسیا و گردون چوبی و آدمی سرگردان در گشتن باشد و آن را سرهال نیز گویند. (از آنندراج ).