آلام دلیفرهنگ فارسی عمیددرختی با برگهای دندانهدار، گلهای سفید، میوۀ خوراکی خاکستریرنگ خالدار، که در جنگلهای مازندران میروید.
الام الاملغتنامه دهخداالام الام . [ اُ اُ ] (اِ) نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند. (برهان ). رجوع به اُلام شود.
حلاملغتنامه دهخداحلام . [ ح َ ] (ع اِ) بره و بچه ٔ گوسفند را گویند و گویند عربی است . (برهان ). رجوع به حلاّم و حُلاّن شود.
حلاملغتنامه دهخداحلام . [ ح ُل ْ لا ] (ع اِ) بزغاله و بره . (حاشیه ٔ برهان چ معین از منتهی الارب ). بچه ٔ بز و گوسفند و بره . (آنندراج ). بزغاله که از شکم گوسپند بیرون آید. گوسپند ریزه . بچه ٔ گوسپند. ج ، حلالیم . (مهذب الاسماء).
اعلاملغتنامه دهخدااعلام . [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن . (آنندراج ). آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیله ٔ باء نیز متعدی شود. یقال : اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: «اعلم » و «علم » در اصل بیک معنی است جز آنکه اعل
آلاملغتنامه دهخداآلام . (ع اِ) ج ِ اَلَم . دردها. رنجها.- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.- آلام نفسانی ؛ کُرَب .
آلاملغتنامه دهخداآلام . (ع اِ) ج ِ اَلَم . دردها. رنجها.- آلام جسمانی ؛ دردها که به تن رسد.- آلام روحانی ؛ تعب ها که خاطر و روح آزارد.- آلام نفسانی ؛ کُرَب .