آمودهلغتنامه دهخداآموده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آراسته . متحلی : بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم بر این زیستم هم بر این بگذرم . نظامی .رجوع به آمای و آمود و آمودن شود. || پرکرده . انباشته . (از برهان ). من
آمودهفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته.۲. آراسته: ◻︎ دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲: ۲۸۵).۳. بهرشتهکشیدهشده.
حموضةلغتنامه دهخداحموضة. [ ح ُ ض َ ] (ع مص ) ترش مزه گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) ترشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طعم حامض . (اقرب الموارد). || (اِ) مغز ترنج . (منتهی الارب ).
محیط کشت آمودهconditioned mediumواژههای مصوب فرهنگستانمحیط کشتی که یاختههای رشدیافته در آن ترکیبات محّرک رشدی تولید و ترشح میکنند که به تکثیر یاختههای کندرشد کمک میکند
حماضةلغتنامه دهخداحماضة. [ ح ُم ْ ما ض َ ] (ع اِ) یکی حماض و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). رجوع به حماض شود.
محیط کشت آمودهconditioned mediumواژههای مصوب فرهنگستانمحیط کشتی که یاختههای رشدیافته در آن ترکیبات محّرک رشدی تولید و ترشح میکنند که به تکثیر یاختههای کندرشد کمک میکند
پالیدهraffinate, good oilواژههای مصوب فرهنگستاندر فرایند پالایش با حلاّل، آن بخش از مخلوط مایعِ آموده (treated) که نامحلول باقی میماند و با حلاّل جدا نمیشود
برآمودهلغتنامه دهخدابرآموده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراوان وبر روی هم انبوه شده . (شرفنامه ٔ وحید) : برآموده ای دید از اندیشه دورزسرهای سنجاب و لفج سمور. نظامی .|| آراسته و متحلی . رجوع به آمود
گوهرآمودهلغتنامه دهخداگوهرآموده . [ گ َ / گُو هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آموده به گوهر. مرصع. جواهرنشان : وآن نمطهای گوهرآموده چرمهای دباغت آلوده . نظامی .گوهرآموده تاج
آمایلغتنامه دهخداآمای . (فعل امر) امر از آمودن به معنی آراستن و درنشاندن گوهر در چیزی و بسلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جز آن و پر کردن و انباشتن : گفت مشّاطه را که صنعخدای یعنی آن لعبت چگل ، آمای . عمعق . || (نف مرخم ) مهیّاکننده . مست
اندراجلغتنامه دهخدااندراج . [ اِ دِ ] (ع مص ) به آخر رسیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). انقراض . (از اقرب الموارد). یقال اندرج القوم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || داخل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). درآمدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اندرآ
گوهرآمودهلغتنامه دهخداگوهرآموده . [ گ َ / گُو هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آموده به گوهر. مرصع. جواهرنشان : وآن نمطهای گوهرآموده چرمهای دباغت آلوده . نظامی .گوهرآموده تاج
گهرآمودهلغتنامه دهخداگهرآموده . [ گ ُ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخفف گوهرآموده . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
برآمودهلغتنامه دهخدابرآموده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراوان وبر روی هم انبوه شده . (شرفنامه ٔ وحید) : برآموده ای دید از اندیشه دورزسرهای سنجاب و لفج سمور. نظامی .|| آراسته و متحلی . رجوع به آمود
محیط کشت آمودهconditioned mediumواژههای مصوب فرهنگستانمحیط کشتی که یاختههای رشدیافته در آن ترکیبات محّرک رشدی تولید و ترشح میکنند که به تکثیر یاختههای کندرشد کمک میکند