آمیغدنلغتنامه دهخداآمیغدن . [ دَ ] (مص ) آمیختن : میامیغ با راستی کج روی کهن چیز باشد پدید از نوی .فردوسی (از صاحب انجمن آرا).
آمیغدنفرهنگ فارسی عمیدآمیختن؛ آمیزیدن؛ در هم کردن؛ مخلوط کردن: ◻︎ میامیغ با راستی کجروی / کهنچیز باشد پدید از نوی (فردوسی: لغتنامه: آمیغدن).
دلغتنامه دهخداد. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم و ارضیه است و نیز از حروف
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گویند. و در حساب جُمَّل آنرا چ