آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
آن سوی رودیلغتنامه دهخداآن سوی رودی . [ ی ِ ] (اِخ ) گروهی از مردم گیلان که میان سپیدرود و کوه نشینند. و آنان را یازده ناحیت است : خانکجال ، ننک ، کوتم ، سراوان ، پیلمان شهر، رشت ، تولیم ، دولاب ، کهن رود، استراب ، خان بلی . (حدودالعالم ).
تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَفرهنگ واژگان قرآنپشت کنان از این سو به آن سو فرار می کنید (ولی از هر سو می روید برگردانده می شوید)
آنلغتنامه دهخداآن . [ ن ِ ] (ضمیر ملکی ) مال ِ. متعلق به . ازملک . و گاهی ازآن ِ و زآن ِ گویند : اسبی بود آن ِ منذر اشقر. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و همه ٔ گوسفندان دیگر ازآن ِ حی ّ، خشک بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خاتون کث ، دیمعان کث ، دو شهرک است خرد و آبادان و بارگا
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح مستعمل است : نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام . <p class="auth
آنلغتنامه دهخداآن . (ع اِ) وقت . هنگام . لحظه ای که در آنی . دَم . وقت حاضر، متوسط میان ماضی ومستقبل . اندک زمان . ج ، آنات : در یک آن . آن به آن .
آنلغتنامه دهخداآن . (حرف اضافه ) بنا بگفته ٔ صاحب مجمل التواریخ این کلمه در قدیم معنی «از» میداده است : بر سر حد پارس شهری بنا کرد به آن ایمدگواد نام کرد و آن است که اکنون ارغان خوانند و معنی چنان است ، که از ایمد بهتر است برسان جندیشاپور که گفتم . (مجمل التواریخ ). به آن اندیوشاپور جندیوشا
آنلغتنامه دهخداآن . (ع پسوند) َان . علامت تثنیه در حال رفع: اَبَوان . توأمان . شِعْرَیان . فرقدان . مَلَوان : شده شِعْرَیانش چو دو چشم مجنون شده فرقدانش چو دوخد لیلی . منوچهری .چو پاسی از شب دیرنده بگذشت برآمد شِعْرَیان از ک
دفآنلغتنامه دهخدادفآن . [ دَف ْ ] (ع ص ) رجل دفآن ؛ مرد جامه ٔ گرم پوشیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن دَفْآی است . (از اقرب الموارد).
په آنلغتنامه دهخداپه آن . [ پ ِ ] (اِخ ) (ژول ) جراح فرانسوی . مولد ماربوئه (اور - اِ - لوار) (1830 - 1898 م .).
په آنلغتنامه دهخداپه آن . [ پ ِ ] (اِخ ) در باستان شناسی یونان سرودی به افتخار آپولون رب النوع سرود جنگ و پیروزی .
ختن زه آنلغتنامه دهخداختن زه آن . (اِخ ) نام کوتلی است به افغانستان در 29 هزاروپانصدگزی جنوب شرقی زیباک از نواحی اشکاشم ، تابع بدخشان ، ارتفاع آن تخمیناً4927 متر و بین خط 71 درجه و <span class="hl