آنچتلغتنامه دهخداآنچت . [ چ ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنچه ترا : بدو گفت زال ای پسر هوش دارهر آنچت بگویم ز من گوش دار.فردوسی .
آنچتفرهنگ فارسی عمیدآنچه تو را: ◻︎ بدو گفت زال ای پسر هوش دار/ هرآنچت بگویم ز من گوشدار (فردوسی۲: ۲۴۵).
پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، م
حانثلغتنامه دهخداحانث . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنث . شکننده ٔقسم . خلاف کننده ٔ قسم . شکننده ٔ سوگند. سوگندشکننده . سوگندشکن . || زنهارخوار. || خلف وعده کننده . خلف عهد کننده . || مائل شده ازحق به باطل . || مائل شده از باطل به حق .- حانث گردانیدن کسی را ؛ مائل
حانطلغتنامه دهخداحانط. [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حنوط. || احمر حانط؛ نیک سرخ . سخت سرخ . سرخ سرخ . سرخی سرخ . احمر قانی . || ثمره ٔ غضا. || ادیم حانط؛ پوست سرخ رنگ . || مرد باگندم . مرد با گندم بسیار. || حانطالصرة؛ خداوند صره ٔ کلان . بسیاردرم . || حانطالی ّ؛ دشمن است با من و کینه دارد. (من
دروغ گردانیدنلغتنامه دهخدادروغ گردانیدن . [ دُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تکذیب کردن . افک . (دهار) : مگردان دروغ آنچه گوید [ سلطان ] سخن وز آنچت بپرسد نهان زو مکن .اسدی .
هندلغتنامه دهخداهند. [ هََ ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون . (برهان ) : گشاده بر ایشان و بر کار من به هر نیک و بد هند و هنجار من . فردوسی . || (فعل ) یعنی هستند و موجودند. (برهان ). اند. صورتی از فعل بودن است برای جمع سو
شیرین گردیدنلغتنامه دهخداشیرین گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شیرین شدن . حلاوت یافتن : انگورنوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (گلستان ). || مطلوب و مطبوع و خوش آیند شدن . (از یادداشت مؤلف ).- شیرین گردیدن چی
بهانه جستنلغتنامه دهخدابهانه جستن . [ ب َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست آویز بدست آوردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اعتلال . (منتهی الارب ) : بدو گفت هومان که خیره مگوی بدین روی با من بهانه مجوی . <p class="author"
چتلغتنامه دهخداچت . [ چ ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف چه ترا : خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمدبباید داد داد او بکام دل بهرچت کر. دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 134).ز بهرام و از رستم نامدارز هرچت بپ