آنکلغتنامه دهخداآنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
آنکلغتنامه دهخداآنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه : یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق . عماره .با او بمراد دل زی ای دل از آنک ار دانی خواست کام ، در کام رسی . (از قابوسنامه )
آنکلغتنامه دهخداآنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او یکسرکآرام نماندش گه زادن . مسعودسعد.گر دند خواهی اینک ، ور تو ملک خوهی آن
حانکلغتنامه دهخداحانک . [ ن ِ ] (ع ص ) نیک سیاه . (منتهی الارب ). سیاه سیاه . حالک . سیاهی سیاه . سخت سیاه .
آنکشلغتنامه دهخداآنکش . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه اَش . آنکه او را : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آنکش پف کند سبلت بسوزد.ابوشکور (از تحفه ٔ اوبهی ).
آنکتلغتنامه دهخداآنکت . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه ترا : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .منجیک .
آنکولغتنامه دهخداآنکو. (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه او. آن کس که او : یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد از تابش هور و ماه ستوران و پیلان چو تخم گیاشد اندر دم پرّه ٔ آسیابر آنکو چنین بود برگشت روزنمانی تو هم شاد و گیتی فروز.<p class="aut
آنکهلغتنامه دهخداآنکه . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط) از موصولات ، به معنی آن کس که . کسی که . هر کس که . بجای الذی و الّتی عرب : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار وبهی . رودکی .ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش آتشکده د
انکلغتنامه دهخداانک . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است . (از آنندراج ). مصحف آنک است . رجوع به آنک شود.
شستگانیلغتنامه دهخداشستگانی . [ ش َ ] (ص نسبی ) یا کسور شستگانی ، آنک منجمان بکار دارند چون دقیقه و ثالثه . (التفهیم ).
آنکشلغتنامه دهخداآنکش . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه اَش . آنکه او را : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آنکش پف کند سبلت بسوزد.ابوشکور (از تحفه ٔ اوبهی ).
آنکتلغتنامه دهخداآنکت . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه ترا : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .منجیک .
آنکولغتنامه دهخداآنکو. (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه او. آن کس که او : یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد از تابش هور و ماه ستوران و پیلان چو تخم گیاشد اندر دم پرّه ٔ آسیابر آنکو چنین بود برگشت روزنمانی تو هم شاد و گیتی فروز.<p class="aut
آنکهلغتنامه دهخداآنکه . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط) از موصولات ، به معنی آن کس که . کسی که . هر کس که . بجای الذی و الّتی عرب : آنکه نشک آفرید و سرو سهی آنکه بید آفرید و نار وبهی . رودکی .ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش آتشکده د
هرآنکلغتنامه دهخداهرآنک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکه . هرآنکه . هرکس . هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش .ناصرخسرو.
از آنکلغتنامه دهخدااز آنک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف از آنکه . زیرا که . بعلت آنکه : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر.سنائی .