آهن گذارلغتنامه دهخداآهن گذار. [ هََ گ ُ ] (نف مرکب ) که از آهن گذراند تیر و جز آن را. که از آهن گذرد، تیغ و مانند آن : شماره سپاه آمدش صدهزارهمه شیرمردان آهن گذار. فردوسی .بگفتش بدین تیغ آهن گذاربکینه برآرم از ایشان دمار. <p c
آهن گذارفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه تیر و مانند آن را از آهن بگذراند.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند: ◻︎ شمار سپه آمدش صدهزار / همه شیرمردان آهنگذار (فردوسی۲: ۸۴۶).۳. هر چیز که ازآهن بگذرد: تیغ آهنگذار: ◻︎ کجا تیغ و ژوپین آهنگذار / کجا نیزه و گرزۀ گاوسار (فردوسی: ۳/۳۸۸).
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
هاهنلغتنامه دهخداهاهن . (اِخ ) (هان ) اتو. شیمیدان معاصر و کاشف معروف آلمانی که موفق به شکافتن اتم اورانیوم گشت و بدین سبب در سال 1944 م . به اخذ جایزه ٔ نوبل نائل شده وی در سال 1879 م . در فرانکفورت به دنیا آمد. در دانشگاهها
دوپرلغتنامه دهخدادوپر. [ دُ پ َ ] (ص مرکب ) که دو تا پر دارد. دارای دو پر مانند تیر و نیزه .(یادداشت مؤلف ). با دو جناح ، چون مرغ : خدنگ سه پرکرده ز آهن گذارچو مرغ دوپر بر سر مرغزار. نظامی .|| قسمی از اقسام جو. (یادداشت مؤلف ).<b
گذارلغتنامه دهخداگذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اور
نیزه دارلغتنامه دهخدانیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن .<br
برهنهلغتنامه دهخدابرهنه . [ ب ِرَ / ب َ رَ ن َ / ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ص ) ترجمه ٔ عریان باشد. (از غیاث ). عریان ، مثل تیغ برهنه و لوای برهنه . (آنندراج
آهنلغتنامه دهخداآهن . [ هََ ] (اِ) (از پهلوی آسین ) گوهری کانی که بندرت خالص و غالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود، و آن بیش از همه ٔ فلزات محتاج الیه آدمی و در تمام صنایع بکار است و در هر جای حتی در نباتات و آبهای معدنی نیز وجود دارد. حدید : نه پادیر باید ترا
آهنفرهنگ فارسی عمید۱. فلزی خاکستریرنگ، چکشخور و رسانای جریان الکتریسته که در هوای مرطوب به راحتی زنگ میزند. در ۱۵۳۰ درجه سانتیگراد گداخته میشود و در ۸۰۰ درجه نرم و سرخ میگردد. در صنعت کاربرد فراوان دارد.۲. هر چیزی که از آهن ساخته شده باشد.
در آهنلغتنامه دهخدادر آهن . [ دَ رِ هََ ] (اِخ ) نامی است که ابن فقیه برای دروازه ٔ بخارا در سمرقند، آورده . (از شرح احوال رودکی ص 128). و رجوع به در آهنین شود.
درخت آهنلغتنامه دهخدادرخت آهن . (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَنجیلی که درختی است جنگلی مخصوص شمال ایران و چوب بسیار محکمی دارد، و آنرا دَمیر آغاجی یعنی درخت آهن نیز نامند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
خرده آهنلغتنامه دهخداخرده آهن . [ خ ُ دَ / دِ آ هََ ] (اِ مرکب ) ریزه های آهن . تکه های کوچک آهن . قطعات ریز آهن . (یادداشت بخط مؤلف ).
چاه آهنلغتنامه دهخداچاه آهن . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیکنان بخش بشرویه شهرستان فردوس که در 50 هزارگزی شمال بشرویه و 10هزارگزی نیکنان واقع شده ، کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد.
چرک آهنلغتنامه دهخداچرک آهن . [ چ ِ ک ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنگ آهن . (ناظم الاطباء). || کثافت آهن که در آتش جدا میشود.