آهوجهلغتنامه دهخداآهوجه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب / ص مرکب ) آنکه جهشی چون آهو دارد. آهوفغند : شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگر ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منو
اهاجهلغتنامه دهخدااهاجه . [ اِ ج َ ](ع مص ) خشک گردانیدن باد گیاه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشک گردانیدن نبات . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || خشک گیاه یازردگیاه یافتن زمین را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشک یافتن زمین . (تاج المصادر بیهقی ).
احوزیلغتنامه دهخدااحوزی . [ اَ وَ زی ی ] (ع ص ) احوذی . مرد سبک فهم و تیزخاطر و چست و چالاک در کارها. || چیزی سبک و چست . آنکه بر اوچیزی فوت نشود. || سیاه . || نیک راننده . || نیک کارگذار. || الجامع لما یشدّ من الامور به ، من الحوز و هو الجمع.
آهوفغندلغتنامه دهخداآهوفغند. [ ف َ غ َ ] (ص مرکب ) آهوجه : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
آهوفغندفرهنگ فارسی عمیدآنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
ببردولغتنامه دهخداببردو. [ ب َ دَ / دُو ] (نف مرکب ) که چون ببر دود. تنددو. تندخیز : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
روباه عطفلغتنامه دهخداروباه عطف . [ ع َ ] (ص مرکب ) آنکه در حرکت کردن و برگشتن و پیچیدن به پیش و پس چون روباه چست و چالاک باشد : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو، آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .