آهکلغتنامه دهخداآهک . [ هََ ] (اِ) پخته و ریزیده شده ٔ سنگی مخصوص که برای محکم کردن بنا در ملاط و شفته و ساروج آمیزند. کلس . اَژه . نوره . جبصین . صاروج . اهک : فرمان کن تا آهک و زرنیخ بسایندبر روت براندای و برون آر همه رت . لبیبی .<b
آهکفرهنگ فارسی عمیدجسمی جامد و سفید و جذبکنندۀ رطوبت که از پختن سنگ آهک در کورههای مخصوص در حرارت ۱۰۰۰ درجۀ سانتیگراد به دست میآید. در کارهای ساختمانی، صابونپزی، قندسازی، دباغی و ساختن پتاس و سود به کار میرود؛ اکسیدکلسیم.
آهکفرهنگ فارسی معین(هَ)( اِ.) 1 - اکسید کلیسم ،جسمی است سفید، جذب کنندة رطوبت که از پخته شدن سنگ آهک به دست می آید. 2 - نوره ، واجبی .
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 62 هزارگزی شمال خاوری فریمان بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به سرخس واقع شده . جلگه و معتدل است و 382 تن سکنه دارد. آبش از قنات ،
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِ مصغر) چاه کوچک . (آنندراج ). مصغر چاه ،یعنی چاه کوچک . (ناظم الاطباء). چاچه . چاهچه . چاه نزدیک تک . چاه کم عمق . چاه خرد. || آبشی . چاه خرد برای آبهای ریختنی مطبخ . چاه کوچک و کم عمقی که برای ریختن آب چلو و دیگر آبهای آلوده به چربی در آشپزخانه حفر میکنند.
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حیات داود بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر که در 18 هزارگزی شمال باختر گناوه واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 13 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 5 هزارگزی خاور راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع شده و 29 ت
آهکیلغتنامه دهخداآهکی . [ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به آهک . از آهک . کلسی . || آهک فروش . || کلسی . (فرهنگستان ). - نمد آهکی ؛ قسمی نمد از جنس پست .
آهکویسانCalcarea, Calcispongeaواژههای مصوب فرهنگستانردهای از روزنکتباران دریازی که استخوانبندی آهکی دارند و شامل اسفنجهایی میشوند که سه نوع مجرای آبی و سوزنههای (spicules) سهشاخه یا چهارشاخه دارند
آهکیشدنcalcificationواژههای مصوب فرهنگستانتجمع کلسیمکربنات یا سنگ آهک در خاک که با کاهش رطوبت همراه است
تکلیسفرهنگ فارسی عمید۱. آهک کردن؛ آهکمالی کردن؛ اندود کردن با آهک یا ساروج.۲. (شیمی) حرارت دادن به جسمی تا مانند آهک شود.
آهک نوشادرلغتنامه دهخداآهک نوشادر. [ هََ ک ِ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوره . (محمودبن عمر ربنجنی ).
آهک چارولغتنامه دهخداآهک چارو. [ هََ ] (اِ مرکب ) آهک مخلوط بخاکستر و لوئی که بدان حوض وخزانه ٔ حمام و مانند آن اندایند. آهک ساروج . سارو.
آهکیلغتنامه دهخداآهکی . [ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به آهک . از آهک . کلسی . || آهک فروش . || کلسی . (فرهنگستان ). - نمد آهکی ؛ قسمی نمد از جنس پست .
آهکی بیرکلغتنامه دهخداآهکی بیرک . [ هََ رَ ] (اِخ ) نام کوهی بناحیه ٔ سراوان ِ بلوچستان ، به ارتفاع 2742 گز.
دودآهکلغتنامه دهخدادودآهک . [ هََ ] (اِخ ) دهی است به قم و وجه تسمیه آنکه گویند این ده آتشکده بوده است و بدان آتونها بوده اند و در آن آجر و گچ و آهگ پخته اند و دودآن به آسمان بررفته و مردم گفته اند دودآهک و بدین سبب آن را دودآهک نام نهادند و نیز گویند چون اردشیر از اصفهان بازگردید و به خانشاه ن
زیرآهکلغتنامه دهخدازیرآهک . [ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاورکبکان است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 142 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
آب آهکلغتنامه دهخداآب آهک . [ ب ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که در آن مقداری معلوم آهک ریزند و پس از رسوب آب را در معالجات بکار برند.
گل آهکلغتنامه دهخداگل آهک . [ گ ِ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیاه رود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند و دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). || نام محلی است در کنار جاده تهران و فیروزکوه میان رودهن و راه دم